اعتماد:چند سالي بايد ميگذشت تا نام رضا كيانيان به عنوان يك عكاس از طرف آنها كه به طور حرفهاي اين حوزه را دنبال ميكنند پذيرفته شود. او در طول اين مدت سه نمايشگاه انفرادي عكس داشته و تازهترين نمايشگاهش با عنوان «دچار آبي بيكران» در آرتسنتر دو، آن هم درست در ايام برگزاري جشنواره فيلم فجر برگزار شد. نمايشگاهي شامل دو پروژه عكاسي كه كيانيان آنها را در دو مجموعه «مرداب» و «كهكشان» به نمايش گذاشته بود. ايده اوليه اين عكسها به روال دو نمايشگاه قبلي كيانيان؛ «عكسهاي تنهايي» و «قار سوم»، از سفرهايش گرفته شده و او در ادامه از ميان عكسهاي زيادي كه گرفته دست به انتخاب زده بود. از اين عكسها در اين گفتوگو بيشتر خواهيد خواند.
چه دليلي باعث ميشود تا رضا كيانيان همزمان با جشنواره فيلم فجر تصميم بگيرد نمايشگاه عكس برگزار كند و تئاتر روي صحنه ببرد؟
هميشه خودم را به طور مرتب سورپرايز ميكنم و اين اصلا دست خودم نيست. براي اجراي اين تئاتر، يكباره تصميم گرفتم آن را اجرا كنم و اصلا به اين فكر نكردم كه زمان برگزاري و اجراي آن چه زماني است. ما براي اجراي اين كار كمتر از يك ماه برنامهريزي كرديم. بعدا متوجه شدم كه اجراي ما از هفدهم بهمن شروع ميشود و دقيقا در اين تاريخ جشنواره فيلم در حال برگزاري است. به اين فكر كردم كه حتي ممكن است كسي نيايد اين نمايش را ببيند، اما در نهايت براي اجراي آن برنامهريزي كرديم و اين كار را روي صحنه برديم. من فكر ميكردم علاقهمندان به اجراي اين نمايش ميآيند و آن را هم ميبينند و خوشبختانه هم از اين اجرا استقبال خوبي شد و ما تا به حال يك شب بدون تماشاگر نداشتيم. در مورد نمايشگاه عكس هم اين توضيح را بدهم كه قرار بود اين نمايشگاه آذرماه برگزار شود اما به خاطر مشكلاتي به زمان بعد موكول شد. بعدتر با خودم فكر كردم كه اين نمايشگاه را ارديبهشت سال آينده برگزار كنم، اما درست وقتي كه فكرش را نميكردم همه اين مشكلات برطرف شدند و برگزاري نمايشگاه با اجراي تئاتر مصادف شد. من از كار سخت واقعا لذت ميبرم و وقتي كه اين نمايشگاه با اجراي تئاتر مصادف شد به اين فكر كردم كه آيا ميشود اين دو كار را با هم انجام داد يا نه؟ به خودم گفتم امكان انجام اين كار هست و به محض اينكه اين را به خودم گفتم درصدد اجرايي كردن آنها بر آمدم. البته بدون كمك دوست بزرگوارم آقاي وحيد ملك و گروه اجراييشان امكانپذير نبود كه همن جا از ايشان سپاسگزاري ميكنم.
از فعاليتهايتان در سينما نزديد؟
خير، ولي فرصت نكردم هيچكدام از فيلمهاي جشنواره فجر امسال را ببينم چون تماما در اختيار اين دو پروژه بودم. ضمن اينكه بايد به اين هم اشاره كنم كه من در جشنواره فيلم فجر زياد فيلم نميبينم، چون علاقهاي ندارم كه تعداد زيادي فيلم را در مدت زمان كوتاهي ببينم. چون اوردوز ميكنم! معمولا چند تايي از فيلمها را ميبينم و بقيه را هم در طول سال دنبال ميكنم.
اين سوال را از اين بابت پرسيدم كه شما در طول سالي كه گذشت وقت كمتري را به بازي در فيلم اختصاص داديد…
من امسال در جشنواره فجر فيلم نداشتم. فقط يك فيلم كه متعلق به آقاي اسماعيل ميهندوست بود و در آن فيلم هم خودم حضور نداشتم و از صدايم استفاده شده بود…
با اين حساب به نظر ميرسد كه برگزاري اين نمايشگاه و اجراي تئاتر زياد هم ناگهاني نبوده و براي آنها يك برنامهريزي بلندمدت داشتهايد.
نه، اينطور نبود؛ اينكه گفتيد هم همينطور پيش آمد و اينطور نبود كه بگويم براي امسال فيلمي كار نميكنم. چون سناريوهايي كه امسال به دست من رسيد، سناريوهايي نبود كه انگيزشي در من براي كار به وجود بياورند.
فاصله بين نمايشگاه «عكسهاي تنهايي» شما كه در فرهنگسراي نياوران برگزار شد با نمايشگاه اخير با عنوان «دچار آبي بيكران» چطور طي شد؟
در اين بين نمايشگاه قار سوم هم بود…
من اين دو نمايشگاه را از اين بابت كنار هم گذاشتم كه هم به نظر ميرسيد تم تنهايي در آنها مشترك است و هم بين اين عكسها و آن نمايشگاه شباهتهاي بصري زيادي ديده ميشد. سوالم را اينطور ميپرسم كه آيا ما ميتوانيم اين نمايشگاه را در ادامه نگاه قبلي و آثاري كه از شما در «عكسهاي تنهايي» ديديم دستهبندي كنيم يا اينكه بايد به آن به عنوان يك پروژه مستقل و جدا نگاه كرد؟
در عكسهاي قبلي روي درخت كار ميكردم، اما در اينجا روي آب كار كردم. هر دو پروژه اين نمايشگاه يعني «مرداب» و «كهكشان» به همين شكل عكاسي شدهاند. دوستان زيادي را داشتم و دارم كه از آب عكاسي كردهاند مثل آقاي كيارستمي كه از باران عكاسي كرده است. اما عكسهاي اين نمايشگاه با تمام آنها متفاوت است و در حقيقت شبيه اين عكسها را من در جايي نديدهام. اما اين نمايشگاه به لحاظ رنگ و تم رمانتيكي كه دارد با آن نمايشگاهي كه گفتيد خيلي شباهت دارد. به هرحال، من آدم رمانتيكي هستم و رنگ را خيلي دوست دارم. زندگي من پر از رنگ است و اگر رنگ نباشد، ديوانه ميشوم. رنگ چيزي است كه در اين نمايشگاه هم حضور دارد. من پروژه «مرداب» را بعد از «كهكشان» عكاسي كردم. در عكسهاي مرداب يك تناقض بسيار بزرگ وجود دارد و آن هم اين است كه از مردابي عكاسي كردهام كه در حال مرگ است. اكثر اين عكسها در مرداب انزلي گرفته شدهاند و خب همه ميدانند كه اين مرداب در حال مرگ است. قايقهايي كه روي مرداب هستند، ديگر تازه و نو نيستند و كهنگي و زوال در آنها به وضوح ديده ميشود. من از آن قايقهاي كهنه روي اين مرداب در حال مرگ عكاسي كردهام. اما در نهايت يك زندگي، شادي و طراواتي را از دل اين مرگ بيرون آوردهام و به نمايش گذاشتهام. در واقع تم من براي اين مجموعه همين است. البته يك قايق اين تم را به من پيشنهاد داد. يك صبح خيلي زود در كنار رودخانه كارون قدم ميزدم و از اينكه اين رودخانه به آن زيبايي و عظمت به اين فلاكت افتاده حال بدي داشتم. همان موقع ديدم كه يك قايق بدون سرنشين در وسط رودخانه است كه با طناب بسته شده بود. آن را كه ديدم حالم بدتر شد؛ در حالت سكون كامل بود و اصلا دلم نميآمد كه از آن عكاسي كنم. اما يكباره آن قايق جلوه ديگري از خودش را به من نشان داد. انگار به من ميگفت درست است كه در حال مرگ هستم، اما اين جلوه مرا نگاه كن كه چه قدر زيباست؟ آن را كه ديدم، يكباره حيرت كردم و عكاسي را شروع كردم. من، زندگي، اميد، رنگ، شور و شعف را از آن قايق گرفتم. سوژه زيبايي نهفته در مرگ را آن قايق به من نشان داد و كار كردم. بعدتر به جاهاي ديگر هم رفتم و از قايقها ي در حال مرگ عكاسي كردم. در صورتي كه سوژه درختها در نمايشگاه «عكسهاي تنهايي» قصه ديگري داشت. من چهار سال روي پوست درخت كار و از آنها عكاسي ميكردم كه حاصلش آن نمايشگاه شد.
از ايده اوليه «مرداب» تا عكاسي كامل چقدر زمان برد؟
من چندين مرتبه به انزلي رفتم و در آنجا عكس گرفتم و برگشتم. عكسهايم را اديت و بازبيني ميكردم و مجددا براي عكاسي به انزلي ميرفتم. از انزلي حدود ٥٠٠ عكس دارم. از آن ٥٠٠ عكس، من فقط ١٢ عكس را جدا كردم و بقيه عكسها را كنار گذاشتم.
قصه مجموعه كهكشان چيست؟
كهكشان هم يك شهود ديگر است. از سنين نوجواني عاشق كهكشان بودم، اما نميشد كه به كهكشان بروم. ولي يك روزي همين كهكشان با آن عظمت در زمين و در اشياي اطرافم خودش را به من نشان داد. شما اگر به عكسهاي ناسا هم نگاه كنيد با اينها تفاوت زيادي ندارد.
اين را قبول دارم كه ايده اين مجموعه خيلي پخته است و روي آن هم خيلي كار شده است. دستكم در چند موردي كه من ديدم عكسهاي اين مجموعه براي مخاطب دلنشينتر بودند.
صبح خيلي زود و قبل از طلوع آفتاب در حال پيادهروي اين صحنهها را ديدم. بعد هم ديوانه شدم و مانند ديوانهها شروع به عكاسي كردم. براي اين مجموعه خيلي عكاسي كردم و نصف بيشتر اين عكسها را در امريكا گرفتم. بعد از اينكه به ايران آمدم و يك مدتي گذشت باز هم دوست داشتم كه از سوژه عكاسي كنم. با خودم فكر كردم كه كجا ميتواند چنين شرايط مشابهي وجود داشته باشد. در بوشهر دقيقا همين شرايط وجود دارد. در لسآنجلس خيلي از مواقع هوا مهآلود است و صبح زود اين مه به شكل قطرات ريز آب روي همهچيز مينشيند. شبهاي بوشهر هم مهآلود است و دو سه ساعت قبل از طلوع آفتاب همين حالت ايجاد ميشود. به بوشهر رفتم و عكاسي از اين سوژه را ادامه دادم. در حقيقت نصف اين عكسها در بوشهر و نصف آنها در لسآنجلس گرفته شده است. اينجا هم كلي عكس داشتم و در نهايت فقط دوازده عكس را انتخاب كردم و باقي آنها را كنار گذاشتم.
اين عدد دوازده از كجا ميآيد؟
نميدانم. در ذهن من بدون هيچ دليلي آمد و همينطور كه عكسها را انتخاب ميكردم، ديدم دوازده تا شدند. با خودم گفتم كه اين تعداد خوب است و بنابراين مجموع عكسهاي موضوع دوم را هم دوازده عكس گرفتم. دوازده عكس كهكشان و دوازده عكس مرداب كه اندازه عكسهاي كهكشان ١٣٠× ٢٠٠ و عكسهاي مرداب ١٣٠×١٨٠ است.
در صحبتهايتان به اين اشاره كرديد كه رنگها را خيلي دوست داريد. اين موضوع در مجموعه مرداب به راحتي ديده ميشد اما در كهكشان حضور رنگ حس نميشد. علاوه بر اين به نظر ميرسيد رنگها در مجموعه مرداب اديت شدهاند. آيا اين عكسي كه ما ميبينيم همان عكسي است كه واقعا گرفته شده است؟
بله، اين همان عكسي است كه گرفتهام و زيبايي آن هم به همين است. من عكسهاي ديگري هم دارم كه كاملا اديتشده هستند. چون روي اين ماجرا هيچ تعصبي ندارم. اما اين رنگهايي كه ميبينيد واقعا وجود دارند و وقتي كه وجود دارند چرا من بايد آنها را اديت كنم. رنگ در مجموعه كهكشان، يك چيز پنهان است و در چند نمونه كاملا نمود بيروني دارند.
توجه به جزييات در كار شما از كجا ميآيد؟ معمولا در انتخاب موضوع و سوژه اصلي، نكتهسنجي خاصي داريد و به همين جزييات توجه كرده و آنها را انتخاب ميكنيد. براي ارايه اثر هم به نظر ميرسد اين جزييات براي شما مهم هستند. اين موضوع را ميتوان به بازيگري شما و توجه به نقش در سينما هم تعميم داد. آنجا هم اين جزييات به نظرم خيلي پررنگ است.
اين كاملا درست است. همهچيز زندگي در جزييات معنا پيدا ميكند. بنز يك شعاري دارد كه ميگويد قدرت در جزييات است. كاملا درست ميگويد. ما در كشور خودمان ايران آدمهاي كلينگري هستيم و اصلا به جزييات دقت نميكنيم. مرتب حرفهاي كلي ميزنيم و تصميمات كلي هم ميگيريم. غير از اين نصيحتهاي كلي هم ميكنيم. مثلا در مورد آزادي. من اين را بارها گفتهام و در موردش نوشتهام. وقتي در مورد آزادي حرف ميزنيم كسي نميداند كه معناي واقعي و روزمره آن چيست. در واقع زماني آزادي معني ميشود كه به جزييات تبديل شود. اول بايد آن را به زندگي روزمره تبديل كرد تا بعد از آن به قانون و آييننامه تبديل شود. در اين صورت است كه ما خواهيم فهميد معناي آزادي چه چيزي است و اين مواردي كه گفتم مدنيت، اقتصاد يا هر چيز ديگري را هم شامل ميشود. ما هنوز نميدانيم اقتصاد اسلامي يعني چه. چرا؟ چون يك حرف كلي است و هر وقت كه به جزييات تبديل شد ميتوان از آن به عنوان چيزي در زندگي روزمره ياد كرد. آيا اقتصاد اسلامي همين اوضاعي است كه وجود دارد؟ اين جزييات است كه راه را نشان ميدهد و من هم در زندگي خودم به اين جزييات خيلي دقت ميكنم. در بازيگري هم نقش را با جزييات ميسازم، چون كليات را همه ميدانند و به پرداخت بيشتر آن نيازي نيست. همه در ايران استاد كليات و كليگويي هستند و تنها بعضي از مديران را ميبينيم كه به جزييات توجه دارند. سايرين حرفهاي كلي ميزنند و متاسفانه هيچوقت هيچ اتفاق مثبتي هم با كليگويي نميافتد.
شما عكسهاي نمايشگاه اخيرتان را ناتوراليستي ميدانيد؟
خير. مگر جايي به اين اشاره شده كه اينها ناتوراليستي هستند…
در يكي از مطالبي كه در مورد اين نمايشگاه ميخواندم به طبيعتگرايي در اين عكسها اشاره شده بود و اينطور توضيح داده ميشد كه نگاه شما، يك نگاه ناتوراليستي است…
ذات نگاه من، رمانتيك است و بهشدت غيرناتوراليستي و غيررئاليستي است. من عاشق فرم هستم. ما در هر پديده اول با فرم آن روبهرو ميشويم. از راه فرم با جهان رابطه داريم. ديدن فرم و لذت بردن از فرم كار بزرگي است. البته هميشه با خودم ميگويم اين رئاليسم و ناتوراليسم را همه ميبينيم و من دنبال چيزي هستم كه آن را نميبينيم. من دوست دارم كه اينها را كشف كنم و براي همين است كه به فيلم تلخ و اثر هنري تلخ اصلا علاقهاي ندارم و از آن لذت نميبرم. زندگي ما به اندازه كافي پر از تلخي است و چرا بايد دوباره اين تلخي را نشان بدهيم؟ اين از نظر من زيبايي نيست. زيبايي اين است كه وقتي در لجنزار هستيد، جواهري پيدا كنيد نه اينكه همان لجنزار را دوباره نشان بدهيد. همه در لجنزار ايستادهايم ولي بعضي به ستارگان مينگرند! تكرار ديدهها و شنيدهها خلق زيبايي نيست و غير از اين همه بلد هستند اين كار را انجام بدهند. براي همين به ناتوراليسم و رئاليسم، هيچ اعتقادي ندارم. اصلا به ايسم هيچ اعتقادي ندارم. ايسمها در اواخر قرن بيستم تمام شدند و ديگر در هنر ايسمي وجود ندارد و اين فرديت انسان است كه همهچيز را ميسازد. روي اين حساب است كه هر كسي شيوه و نگاه خودش را دارد. در واقع ايسم يك نوع حزبيت است و حتما در گروهي معني پيدا ميكند كه به آن حرفها اعتقاد داشته باشند. من در هنر و خلاقيت به گروه اعتقاد ندارم. البته در كار اجتماعي چرا، اما در هنر نه !. اگر در هنر قرار باشد براي خودمان مانيفست داشته باشيم، از قبل مشخص ميشود كه ميخواهيم چكار كنيم. در اين بين تكليف خلاقيت چه خواهد شد؟ خلاقيت در لحظه است و بنابراين مانيفستي ندارد.
و جايگاه شهود در اين بين كجاست؟
هر دو موضوع اين نمايشگاه دو كشف شهودي بود. مجموعه درختان و كلاغها هم كه قبلا به نمايش گذاشتم همينطور بودند. به نظر من هنر همين است. چرا تمام عرفاي ما شاعر هستند؟ چون به يك شهوري ميرسند. شهور، شعر است و واقعيت نيست.
چنين برخوردي در شرايط فعلي كمي جسارت ميخواهد. سليقه روز جامعه تجسمي و مخاطبان آن اين چيزي نيست كه شما ميگوييد. در اين سالها نمايشگاههايي برگزار شده كه از اتفاق به اين تعريفها و ايسمها وابستگي زيادي دارند…
من، خودم هستم و حتي در سينما هم هيچوقت پيرو سليقه تماشاگرم نبودهام. تماشاگر، بايد با من همسليقه شود. نقشهاي زيادي بوده كه در سينما بازي كردهام و بهشدت مردمي شدهاند. بارها تهيهكنندگان پيشنهاد دادهاند كه يكبار ديگر هم من آن نقش را بازي كنم اما هيچوقت اين كار را نكردم. اگر بخواهيم واقعبين باشيم اين كار من يعني خراب كردن پلهاي پشت سرم! چرا كه سينما تجارت است كه مهمتر است. وقتي كه شما چيزي را پيدا ميكنيد، بايد براي تبليغات و فروش آن تلاش كنيد اما من هيچوقت اين كار را انجام ندادم. براي خود من دوران سختي سپري شد اما تماشاگر بالاخره عادت كرد تا به رضا كيانيان و نقشي كه در فيلم يا سريال بازي ميكند قبل از ديدن آن هيچ فكري نكند. تماشاگر از قبل نميداند كه من در اين سريال يا فيلم چه نقشي را ميخواهم بازي كنم و با خودش ميگويد برويم و ببينيم كه اينبار چگونه بازي كرده است. من اينها را بهسختي و با سالها بيكاري، بازي كردنهاي نقشهاي كوچك و با رد كردن نقشهاي بلند به دست آوردم. براي رسيدن به اين نقطه كارهاي زيادي كردم و كارهاي بسيار زيادي نكردهام! الان هم حدود دوازده سالي ميشود كه در حوزه تجسمي مشغول هستم. خيليها من را در اين حوزه قبول نميكردند. تا بالاخره دو سال قبل، انجمن عكاسان ايران به من كارت عضويت داد. سال گذشته هم كه ده روز با عكاسان در خانه هنرمندان برگزار ميشد از من دعوت كردند كه راجع به عكاسي فيلم صحبت كنم. بعد هم انجمن عكاسان سينماي ايران به من كارت افتخاري دادند. آنجا همين كارت را نشان دادم و گفتم بالاخره خودم را به ثبت رساندم. (ميخندد) اين يعني عكاسان قبول كردند كه من هم عكاس هستم.
نكته جالبي كه در اين نمايشگاه ديدم اين بود كه آن را به نصرالله كسراييان تقديم كردهايد. شايد اسمهاي زيادي ميتوانست در اين بين انتخاب شود، اما دوست داشتم دليل خود شما را در مورد انتخاب كسراييان بدانم.
نصرالله كسراييان نگاهي را در عكاسي ايران به وجود آورد كه قبلا وجود نداشت. قبل از آن هيچكس به دنبال اين نبود كه با چنين نگاهي مناظر و طبيعت ايران را ثبت كند. بعدها خيلي از عكاسان اين كار را كردند، اما نصرالله كسراييان قله آنها است. هيچكس بعد از نصرالله كسراييان نميتواند از دماوند عكس بگيرد مگر اينكه رويكرد ديگري داشته باشد و اين يعني كه او در اين كار سنگ تمام گذاشته است. اينكه شما در اين مورد نگاهي به اين وسعت داشته باشيد خيلي مهم است. يكي مثل كسراييان پيدا ميشود و با عكاسي از سرزمين ايران، براي اين شيوه نقطه پاياني ميگذارد و هر كه بعد از او بيايد و بخواهد با اين موضوع عكاسي كند بايد رويكرد ديگري داشته باشد. ما در ايران كمتر بزرگان و پيشكسوتهايمان را كه كار مهمي انجام دادهاند، ميبينيم. البته من با نصرالله كسراييان و خيلي از عكاسان ديگر دوست هستم، اما اين تقديم هم تقريبا شهودي بود. چند ماهي بود كه كسراييان در ذهن من بود و موقع برگزاري اين نمايشگاه متوجه شدم كه اين نمايشگاه متعلق به اوست. نوع عكاسي و نگاه من با آقاي كسراييان خيلي متفاوت است، اما به دليلي كه توضيح دادم من قدردان او هستم. كسراييان آدم خيلي بزرگي است و الان خيلي از جوانهاي ما ممكن است او را اصلا نشناسند….
مساله اينجاست كه عكسهاي او را ديدهاند اما نميدانند كه كدام عكاسي آنها را گرفته است…
بله، دقيقا. به خاطر دارم كه آقاي كيارستمي ميگفتند يكسري از عكسهاي آقاي كسراييان هست كه من به آنها غبطه ميخورم و دوست داشتم كه آنها را من ميگرفتم. خود كيارستمي در عكاسي شخصيت بزرگي بود، اما اينكه آرزو ميكند چند عكس از نصرالله كسراييان متعلق به او باشد حرف كمي نيست. كسراييان با اين عكسها دريچهاي را به روي عباس كيارستمي باز كرده است. اين مورد درباره من هم صادق بوده و با عكسهاي او دريچهاي هم در ذهن من باز شده است. من قدردان كاري هستم كه نصرالله كسراييان انجام داده و اين تقديم، كوچكترين كاري است كه من ميتوانم در مقابل كارها و نگاه او انجام دهم.
دو مجموعه اخير شما كه در اين نمايشگاه به نمايش درآمدند تقريبا موضوعاتي سهل و ممتنع به نظر ميرسيد. خود شما نگران اين نبوديد كه بعد از اين شخص ديگري با همين ايده شروع به عكاسي كند و آنها را به نمايش بگذارد؟
من از خدا ميخواهم كسي اين كار را بكند. من به شخصه هر كاري كه ميكنم و به نمايش ميگذارم با آن خداحافظي ميكنم. از پوست درخت در «عكسهاي تنهايي» عكاسي كردم و بعد هم با آن خداحافظي كردم و مطمئن هستم كه ديگر از پوست درخت عكاسي نخواهم كرد. بعد هم كلاغها را عكاسي كردم. وقتي كه از كلاغها عكاسي كردم هم همينطور بود. من با آن نمايشگاه در واقع يك كار مفهومي انجام دادم و ميخواستم ثابت كنم ميتوانم در عكاسي هم اين نگاه مفهومي را نشان بدهم. بعد هم به سراغ كهكشان و مرداب رفتم و بعد از عكاسي از آنها با اين دو سوژه هم خداحافظي كردم. الان هم در حال آماده كردن مقدمات عكاسي يك پروژه ديگر هستم كه هيچ ربطي به هيچ كدام از اينها كه گفتم ندارد. در سينما هم همينطور است و من دوست ندارم يك كار را دو بار انجام بدهم. خودم كه نبايد جيرهخوار خودم باشم. به اعتقاد من، در زندگي هرچه بيشتر بدهيد بيشتر از آن به دست ميآوريد. در اين زندگي اگر قرار باشد خساست به خرج بدهيم خيلي كمتر نصيبمان خواهد شد. «كهكشان» و «مرداب» سوژههايي بودند كه ديگر با آنها خداحافظي كردهام. چون كشف شدهاند و وقتي كه كشف شدند، ديگر لذتي ندارند. به نظر من كه براي نگاه كردن به جهان باز هم پنجرههاي ديگري وجود دارد. حالا كه اين پنجره را نشان دادم، بايد بروم و پنجره بعدي را كشف كنم. براي همين در سينما، كتاب، عكاسي و مجسمهسازي اگر يك چيزي را تجربه كنم، برايم كافي خواهد بود و بعد از اينكه آن را كشف كردم ديگر به دردم نخواهد خورد. ضمن اينكه در سينما، عكاسي يا هر جاي ديگري، هر كاري را كه انجام ميدهم، براي لذت خودم است و اينكه سايرين هم از آن لذت ميبرند، اتفاق خوبي است كه بابت آن خيلي خوشحال ميشوم. اگر هم كسي لذت نبرد، پيشنهاد ميدهم بابت چيزهاي ديگري كه هست اين لذت را تجربه كند.
در مورد مجموعه كهكشان به اين فكر نكرديد كه ممكن است با فريب مخاطب اين لذت ايجاد شود؟ در نگاه اول موضوع و سوژه اين عكسها مشخص نيست و بعد از ديدن كل عكسها و خواندن متني كه در مورد آن در نمايشگاه شما روي ديوار است، متوجه ميشويم كه در آنها چه اتفاقي افتاده است. اينجاست كه مخاطب متوجه ميشود برعكس وارد اين ماجرا شده و كليد هم همان دو خطي است كه خودتان راجع به آن توضيح دادهايد.
بعضيها ميآمدند و از من در مورد اين عكسها سوال ميكردند. من هم پيشنهاد ميكردم كه بروند و آن متن را بخوانند و بعد از آن دوباره عكسها را ببينند. اما بعضيها هم بودند كه ميخواستند در مورد اين عكسها توضيح بيشتري بدهم. وقتي در اين مورد توضيح ميدهيم راز آن از بين ميرود. تا زماني كه هنر رازدار يا رازمند است، زيباست و وقتي اين راز از بين برود شبيه سرمقاله روزنامه ميشود و روز بعد بايد در آن سبزي پيچيد. در غير اين صورت ميتوان آن را تا سالهاي سال ديد و هر بار هم چيز جديدي در آن كشف كرد. هنر همان چيزي است كه قرار است ساليان سال، ماندگار باشد و اگر هنرمند بتواند به آنجا برسد كه چنين چيزي را خلق كند تازه به مرحله خلق خالص هنري رسيده است. عكاسي در دنياي حاضر، كار بسيار سختي است. شما در مورد هر سوژهاي در اينترنت جستوجو كنيد عكسيهاي زيادي از آن را خواهيد ديد. در اين ميان شما بايد به اين فكر كنيد كه بايد به سراغ چه چيزي برويد و آن را ببينيد كه تا به حال شخص ديگري آن را نديده باشد. به همين دليل است كه من عقيده دارم كسي تا به حال اين كهكشاني را كه من نشان دادهام، نديده است. عشقبازي رنگها در قايق و آب هميشه وجود دارد، اما كسي به اين صورت كه در مجموعه «مرداب» ميبينيد آن را نديده بود. در جهان همهچيز وجود داشته و در تكرار هستند. در اين حالت مهم اين است كه طوري آن را تكرار كنيد، كه ديگران نكرده باشند. در رساله سليمان نبي در انتهاي عهد عتيق ميگويد: »همهچيز در اين جهان گفته شده و همه كار كرده شده، زير اين آفتاب، چيز تازهاي نيست.» اين را كاملا درست ميگويد. واقعا چه چيز تازهاي وجود دارد؟ اما رويكرد تازه حتما وجود دارد.
نظرات کاربران