امریکا در گیرودار بزرگترین بحران مالی پس از رکود بزرگ بود و به زحمت توانستم در سال 2008 یکی از استارتاپهایم را از شکست نجات دهم…
به گزارش بادیجی ، گسترش و بروز و ظهور کسبوکارهای نوپای مبتنی بر فناوری با دامنههای فعالیتی متعدد و متنوع، باعث ایجاد فرهنگ انگیزشی در بین جوانان و صاحبان ایده شده به گونهای که ایده راهاندازی یک استارتاپ حداقل به عنوان یکی از آرمانهای ذهنی جوانان برای فعالیت در بازار اقتصادی کشور شده است.
با توجه به نرخ بالای شکست در فعالیتهای استارتاپی و ریسکی که در این حوزه وجود دارد، لازم است تا تمامی علاقهمندان و صاحبان ایده برای ورود به فعالیتی نو، نسبت به دیدگاهها و داستانهای شکست در این قبیل فعالیتها آشنا باشند تا میزان ریسک فعالیتهایشان کاهش یابد.
در راستای برخی از گزارشهای پیشین حول داستانهای شکست و پندهای بزرگان حوزه استارتاپی اکنون به انتشار گزارشی از همین دسته داستانها که فوربس منتشر کرده، میپردازیم تا شاید مورد توجه مخاطبان قرار گیرد.
«در سال 2008 یکی از استارتاپهایم با عنوان Career Marketplace بهزحمت توانست خودش را از شکست نجات دهد؛ امریکا در گیرودار بزرگترین بحران مالی پس از رکود بزرگ بود.
بازار اشباعشده بود، پیدا کردن کسبوکار جدید کار آسانی نبود و بیکاری بیداد میکرد؛ در این میان Career Marketplace که یک واسطه آنلاین میان کارجویان و کارفرمایان بود از اثرات منفی این وضعیت در امان نبود.
این استارتاپ از زمانیکه آغاز به کار کرد، سودآوری نداشت و درآمد حفظ شدهای نیز عایدش نشده بود ولی چهار استارتاپ دیگر من که امروزه سودآوری دارند (بهاستثنای یک مورد) طی سالهای اول همین وضعیت را داشتند؛ من بهجای تحلیل مشکلات اجازه دادم، رکود اقتصادی بهانهای باشد تا من به دنبال دلیل مشکلات نروم.
خیلی ساده است که بگوییم «اقتصاد بد است برای همین کسبوکارم به مشکل برخورد کرده است» ولی این جمله، اگر چه باعث آرامش خاطر میشود اما الزاماً جمله درستی نیست.
مشکل این نبود که من به دلیل ضعف و بیماری به Career بیتوجهی کرده باشم، مشکل این بود که من توجیه کردم که چرا Career Marketplace حق دارد چنین وضعیت نابسامانی داشته باشد و همین باعث شد اجازه دهم فعالیتهای نامطلوب کسبوکارم بدون اصلاح ادامه پیدا کنند.
در ادامه بهطور مفصل توضیح میدهم چه اشتباهاتی مرتکب شدم و برای جبران آنها چه کردم.
تأخیر در مشارکت نزدیک و مستقیم
ساده بگویم، اگر شما در کنار کسبوکارتان نباشید و از نزدیک بررسی نکنید که آیا کارها مطابق انتظارتان پیش میروند یا خیر، نمیتوانید انتظار داشته باشید شرکتتان همانطوری که تمایل دارید، فعالیت کند.
اینکه مؤسس و مدیرعامل چند استارتاپ باشید عالی به نظر میرسد ولی بهواقع بگویم که کار بسیار سختی است؛ من همیشه به دیگران میگویم که زندگی برای مالکان کسبوکارهای کوچک مثل این است که روی گلولهای از آتش به اینطرف و آنطرف بدوند و در شرایط رکود اقتصادی شدت این آتش دو برابر میشود.
با آنکه با یکدست چند هندوانه برداشته بودم و مشغله زیادی داشتم و با آنکه روی آتش راه میرفتم و میسوختم، ناچار بودم به فعالیتهای داخلی Career Marketplace رسیدگی کنم زیرا در غیر این صورت باید ریسک از دست دادن کامل آن را به جان میخریدم.
به من گفته بودند که تنها کسی که برای قطعات Career Marketplace بهمنزله چسب است، مدیر دفتر شرکت است.
متأسفانه من اصلا نمیدانستم او چهکار میکند و این اتفاقی است که اگر در شرکت حضور نداشته باشید بهراحتی برایتان میافتد؛ برای تغییر وضعیت، یک ماه وقت گذاشتم و درست پشت سر مدیر دفتر شرکت نشستم، آنقدر نزدیک که اگر همزمان تکیه میدادیم و پشتی صندلیهایمان عقب میرفت سرهایمان به هم میخورد.
وقتی میشنیدم او چیزی با کیبورد تایپ میکند، خم میشدم و میپرسیدم: «چهکار میکنی؟» و او توضیح میداد که چه طور گزارش را تکمیل میکند، گزارش درباره چیست، از کجا آمده و به دست چه کسی باید برسد و وجود چنین گزارشی در تصویر کلی امپراتوری کاغذی که Career Marketplace میخواست بسازد چه توجیهی دارد.
بعد سرم را میخاراندم و میگفتم «مسخره است؛ بیا دیگر این کار را انجام ندهیم؛ بیندازش دور…»
طی یک ماه، بیش از ۱۰۰ بار این کار را کردم؛ در واقع بهجایی رسیدیم که خم میشدم و قبل از آنکه سوال کنم چهکار میکند، میگفت: «بیندازش دور»
استفاده از این فرآیندهای ناکارآمد و فرمهای منسوخ تقصیر او نبود بلکه تقصیر من بود؛ من از این فرمها بدم میآمد، با این حال از آنجا که خودم حضور نداشتم تا آنها را حذف کنم، Career Marketplace با این فرمها دستوپنجه نرم میکرد.
شکست در انگیزش فروش
ما پول زیادی را وارد Career Marketplace کرده بودیم اما میزان فروش همچنان کاهش داشت، بنابراین نمیشد آن را صرفاً به اقتصاد ربط داد؛ وقتی مصمم شدم که دلیل این مسئله را پیدا کنم، باورتان نمیشود اما جواب سوالم را گرفتم.
روی چهار پایهای در وسط اتاق فروشندگان نشستم و کاغذ و قلمی در دست گرفتم و هر چه را که میدیدم و میشنیدم، نوشتم.
فروشندهها از این کار من بسیار عصبانی بودند ولی من اهمیتی نمیدادم؛ در نهایت آنها هم دوست داشتند شغلشان را حفظ کنند و حقوق بگیرند؛ بنابراین باید تغییری حاصل میشد.
در کمال تعجب متوجه شدم نیاز تیم فروش شرکت به شغلشان، به جای اینکه برایشان انگیزه باشد یک مشکل است؛ فروش خدمات کاریابی، در اقتصاد نابسامانی که با معضل بیکاری مواجه است، کار آسانی نیست.
من شعار تیم فروش را تغییر دادم و گفتم «هر چه شکار بیشتر غذا بیشتر» یا به عبارت دیگر «بیشترین پاداش برای بهترین در گروه» و بالاخره دیدم که فروش بهبود پیدا کرد زیرا ما تصمیم گرفتیم حقوق پایه را پایینتر بیاوریم و پورسانت را افزایش دهیم؛ با این حال تا سال 2012، بهترین فروشنده ما و مدیر دفتر تنها افرادی بودند که در بخش CMI باقی ماندند؛ ما کار را به شیوه استارتاپهای ناب ادامه دادیم.
فراموش کردن عامل موفقیتم
من در زیرزمین یک کارخانه نخستین کسبوکارم را شروع کردم؛ آن روزها هر دلار ارزش زیادی داشت و وقت طلا بود و نباید اتلافش میکردم.
من کسبوکارم را به شکل ناب ادامه دادم، نه به خاطر اینکه مدرک دانشگاهیام این بود بلکه به این خاطر که مجبور بودم.
هر چیزی که بودنش در کسبوکار ما دلیلی نداشت، کنار گذاشتم؛ اگرچه کسبوکارهای من رشد کرد و از زیرزمین کارخانه بیرون آمد ولی چیزی نیست که در آن زیرزمین آموخته باشم و امروز به کارم نیاید.
از نظر من، Startup Mentality نمونه بارز تمام چیزهایی است که درباره کسبوکار صحت دارند و به همین دلیل است که Startup Mentality سنگ زیربنایی برند شرکت من است.
اصلا به همین دلیل است که خودم هم تعجب میکنم چرا به خاطر Career Marketplace از آن غافل شده بودم؛ اگر از همان اصولی که باعث موفقیت بقیه شرکتهایم شده بود استفاده میکردم، هیچوقت مردان و زنان باهوشی را که برای من کار میکردند در یکی از بدترین دوران تاریخ کشورمان اخراج نمیکردم.
یادگیری از اشتباهات
وقتی در نهایت Career Marketplace برای نخستین بار به سود دست یافت، بلافاصله احساس کردم که دوست دارم آن را گسترش دهم و هر چیزی را که طی دوران رکود بزرگ از دست داده بودم، بازگردانم اما جلوی خودم را گرفتم.
پولی که در آغاز فعالیت Career Marketplace از بین رفته بود به این راحتیها برنمیگشت؛ کارمندان سابقم هم همینطور؛ من نمیتوانستم این وضعیت را تغییر دهم؛ تنها کاری که میتوانستم انجام دهم این بود که از آن درس بگیرم.
Career Marketplace طی چند سال آینده سه برابر وسعت پیدا کرد و یک منبع درآمد دایمی برای من ایجاد کرد ولی این فقط و فقط به این دلیل بود که من آهستهآهسته آن را توسعه دادم؛ در هر مرحله مطمئن شدم که تصمیمهایم طوری است که اگر در همان زیرزمین کارخانه با همان بودجه محدود کار میکردم باز همان تصمیمها را میگرفتم.
من بیش از 30 سال است که روی پنج استارتاپ کار میکنم و تجربه کارآفرینانه دارم؛ من میدانم مالکان کسبوکارهای کوچک و کارآفرینان با چه مشکلاتی مواجه هستند، چرا که خودم هم با آنها روبرو شدهام.»
انتهای پیام/
نظرات کاربران